جنگ را نمیتوان تنها به دوگانهی تهاجم و دفاع فروکاست. این تقسیمبندی هرچند در سطح نظامی معنا دارد، اما افق اصلی استراتژی را نشان نمیدهد. در سطحی ژرفتر، مسئلهی اصلی «امکان دیدار» است؛ دیداری مستقیم و بیواسطه با دشمن که تنها در لحظهی تماس و مواجهه تحقق مییابد، نه در محاسبات و برآوردها.
اسرائیل استراتژی خود را بر سلب همین امکان بنا کرده است: جنگیدن با خودِ جنگ.
او، بهجای پذیرش رویارویی مستقیم، میکوشد میدان نبرد را به امری ناشناخته بدل کند. در چنین وضعیتی، لحظهی بیبدیل ارادهمندی انسان همواره در پردهای از ابهام فرو میرود.
برای فهم این استراتژی، استعارهی «هیولا» روشنگر است. هیولا موجودی است که حیاتش از ناشناخته ماندن تغذیه میکند. تا وقتی در سایههاست، مهیب و شکستناپذیر مینماید؛ اما بهمحض دیدهشدن و لمسشدن، به موجودی محدود بدل میشود. اسرائیل نیز چنین است: هیولایی سیاسی-نظامی که بقایش در گرو ناشناختهبودن است.
این ناشناختگی دو سطح دارد: یکی سطح نظامی ـ جایی که دادهها، فناوریها و جنگهای نیابتی میدان را پوشاندهاند ـ و دیگری سطح روانی و اجتماعی ـ جایی که ترس، بازنماییهای رسانهای و گفتمانهای رسمی جایگزین اتفاق تجربه میشوند.
اما هیولا را نمیتوان با دادهها و آمار شناخت. شناخت او تنها در لحظهی تماس رخ میدهد. همانگونه که در افسانهها، هیولا تا زمانی که در سایههاست مهیب و شکستناپذیر مینماید، اما در لحظهی دیدار و لمس، به موجودی محدود بدل میشود.
جنگیدن، در این چارچوب، معنایی تازه مییابد. جنگیدن صرفاً به معنای تبادل آتش یا حرکت ارتشها نیست؛ جنگیدن لحظهای است که انسان یا جامعه با ناشناخته روبهرو میشود و آن را اندازهگیری میکند.
تمامی ابزارهای محاسباتی، از تحلیل دادهها تا برآوردهای اطلاعاتی، بهرغم ارزششان، هیولا را شفاف نمیسازند. چرا که ناشناختگی بخشی از ذات اوست. تنها در کنش و جنگیدن است که دشمن «شناختنی» میشود. لمس او، تجربهی مقاومت و آسیبپذیریاش، همه تنها در میدان نبرد عیان میگردند.
بدینسان جنگیدن همزمان با دو کارکرد همراه است: مقاومت در برابر تهدید و شناختن آن تهدید. جنگ هم آزمایشگاه شناخت است و هم صحنهی بقا.
در این نقطه، اتخاذ رویکرد «تابآوری» نیازمند تامل دارد. تابآوری در معنای متداول، توانایی مقاومت در برابر فشارها و ضربهها بدون فروپاشی است. اما این مفهوم، هنگامی که به سطح استراتژیک ارتقا مییابد، به دام خطرناکی میافتد.
تابآوری ما را در زمین دشمن نگه میدارد؛ زمینی که در آن همواره از دیدار با هیولا پرهیز میکنیم. جامعهای تابآور میتواند سالها فشار و تحریم و تهدید را تحمل کند، اما همین تابآوری ممکن است به بهای تعویق دیدار باشد. چونان که در ظاهر مثبت است، خود، در باطن مکمل استراتژی ناشناختهبودن هیولاست. این بدان معنا نیست که تابآوری بیارزش است؛ بلکه کافی نیست. تابآوری اگر با لحظهی دیدار همراه نشود، به انفعال بدل میشود؛ انفعالی که بهطور ناخواسته بقای هیولا را تضمین میکند.
اگر مسئلهی اصلی، دیدار است، پس استراتژی مؤثر چیزی جز «آمادگی همگانی» نمیتواند باشد. جنگ همگانی به معنای مشارکت همهی لایههای جامعه در فرآیند شناخت و رویارویی است: از مردم کوچه و بازار گرفته تا نهادهای مدنی و بدنهی دولت.
هر فردی که وارد میدان میشود، تکهای از نقاب هیولا را کنار میزند. هر تجربهی مستقیم، هر ایستادگی، هر کنش اجتماعی و سیاسی، بخشی از چهرهی ناشناختهی دشمن را روشن میسازد. بدین ترتیب، شناخت دشمن نه محصول دستگاههای اطلاعاتی یا تصمیمگیریهای بالا، بلکه نتیجهی پراکندهی کنشهای اجتماعی است که در مجموع چهرهی هیولا را آشکار میسازند.
بنابراین، جنگیدن همگانی نه فقط بهمثابهی یک وظیفهی دفاعی، بلکه بهعنوان راهبردی شناختی ضرورت مییابد. ما در جنگ میجنگیم تا زنده بمانیم، اما همزمان میجنگیم تا بشناسیم.
اسرائیل در صحنهی جهانی چهرهای دوگانه دارد: از یکسو میکوشد ناشناخته بماند تا قدرتش را در پردهی ابهام حفظ کند، و از سوی دیگر خواهان بهرسمیتشناختهشدن است تا مشروعیت سیاسی خود را تثبیت نماید. راز بقای او در همین دوگانگی است.
پاسخ ما نه بسندهکردن به تابآوری و نه پذیرش منفعلانه است. راهبرد اصلی، شکستن ناشناختگی است. جنگیدن ـ در معنای گستردهاش ـ هم بقای ما را تضمین میکند و هم دشمن را شناختنی میسازد.
استراتژی واقعی نه تحمل، بلکه دیدار است؛ دیداری که هیولا را از سایهها بیرون میکشد و امکان تازهای برای تاریخ میگشاید.