درباره سیاست چطور طرح مسئله کنیم که راهی برای ما در پیگیری سیاست باز شود؟ امروزه پرسیدن از سیاست کار دشواری است و همین است که باعث شده ضروری شود از نو بپرسیم که سیاست چیست؟ چه چیزی در سیاست وجود دارد که باعث میشود نوعی در آمیختگی میان سیاست و موضوعات و حوزه های مختلف زندگی وجود داشته باشد؟ در پاسخ به این پرسش کافی نیست که بگوییم سیاست علم قدرت است؛ بلکه باید بتوانیم توضیح دهیم چه چیزی در خود سیاست هست که آن را علم قدرت میکند؟ چه چیزی باعث میشود سیاست در هر چیزی دخالت کند؟
ما میدانیم که عرصه فرهنگ یک عرصه طولانی مدت است و برای تأثیرگذاری در این لایه باید احتمالاً چندین دهه روی زیرساختهای فرهنگی مردم کار کرد. خیلی از موضوعات دیگر نیز چنین هستند اما سیاست ماهیتا عرصه قرار گرفتن در تنگنا است؛ زمان در سیاست ضیق میشود سیاستمدار میداند که در صحنه سیاست فرصت آنچنان زیادی ندارد. سیاست دقیقا از همین نظر که صحنه تنگنا است چیزهای دیگر را به درون تنگنا میکشد زمان به خودی خود آغاز و انجامی ندارد. در عرصه سیاست اما زمان محدود میشود؛ باید در فرصتی محدود سریعا تصمیم گرفته شود. کما اینکه میبینیم در عرصه جنگ فرازونشیب های یک زمین بی انتها و نامحدود مهم میشود این به همین خاطر است که در صحنه جنگ جهان به صورت تنگنا در میآید در تنگنا زمان به فرصت بدل میشود و شما باید به سرعت تصمیم بگیرید فرصت زمانی است که انسان واجد موقعیتی در جهان شده است؛ طوری که گویی تا پیش از آن موقعیتی در جهان نداشته است زمان به خودی خود مبدأ و مقصدی ندارد بلکه در یک موقعیت سیاسی است که نامتقارن می شود و آغاز و انجامی پیدا میکند.
اگر تاریخ سیاست را به عنوان تاریخ فرصتها و تصمیم ها نبینیم تاریخ برایمان بی معنا می شود؛ چطور میتوانیم هزاران اتفاقی که در تاریخ افتاده را مطالعه کنیم؟ در لحظه سیاست جهان شما را مورد خطاب قرار میدهد و این خطاب پاسخی از شما طلب میکند این خطاب تبدیل به فرصتی میشود که از شما تصمیمی را مطالبه میکند این است تعریف سیاست.
اما روی دیگر فرصت در مخاطره افتادن است زمان و مکان در لحظه سیاست محدود میشوند و در تنگنا قرار میگیرند اگر سیاست را وضعیتی ببینیم که در آن هم زندگی معنا یافته و هم ما را برای گرفتن تصمیم در خطر انداخته است دیگر تاریخ برای ما سیری از اتفاقات پیوسته و متوالی نخواهد بود؛ بلکه در می یابیم که این گسستها هستند که تاریخ را ساخته اند کسی میتواند تاریخ را واقعاً مطالعه کند که توجه کند جهان در کدام مقطع ها به تنگنا افتاد و چه فرصت هایی باز شد. اگر اینگونه به صحنه نگاه نکنیم با وجود صدها بازیگری که در اتفاقات حضور دارند نمیفهمیم دقیقاً چطور باید صحنه تاریخ و سیاست را تحلیل کنیم اگر تاریخ را بر اساس فرصتها تحلیل نکنیم، آن وقت مثلاً در تحلیل انقلاب ایران عوامل آن را بر می شمریم و به دسته های مختلفی اعم از فرهنگی ،اقتصادی ،اجتماعی، تاریخی داخلی و خارجی تقسیم میکنیم این نوع نگاه باعث میشود ما نتوانیم عناصر اصلی اتفاقات را شناسایی کنیم و لحظه انقلاب ایران را به درستی دریابیم چنین درکی صرفاً جنبه توصیفی ندارد بلکه در خود سیاست گذاری ها و عمل سیاستمداران تأثیر میگذارد.
در لحظه سیاست حدودی برای زندگی انسان معین میشود؛ طوری که انسان حالا میتواند امکانات خود را بشناسد تا پیش از قرار گرفتن در تنگنای سیاست فرصتها و امکانات شناخته نمیشوند. مثلاً آیا هیچ پاسخ مطلقی برای این سؤال که امکانات و فرصتهای کشوری مانند ایران چیست؟ وجود دارد؟ چنین پاسخی از قبل وجود ندارد. در درون یک فرصت است که ظرفیتها و تهدیدها مشخص میشوند و معلوم میشود که چه کسی دشمن و چه کسی دوست ماست. همان طور که نقشه جهان از ابتدا وجود ندارد بلکه این انسان است که بنا بر نسبتی که با مرزها و سرزمین ها برقرار میکند نقشه جهان را می سازد.
تا بیش از پانصد سال پیش مزیت ایران این بود که در قلب مسیر جاده ابریشم قرار داشت اما حالا در درک دیگری از وضعیت ایران دسترسی به «نفت» را قابلیت اصلی ایران دانسته ایم در آینده هم اگر موقعیت ما تغییر کند، نفت میتواند قابلیت اصلی ایران نباشد؛ همان طور که قبلاً نبوده است و همان طور که اکنون دارد ارزش خود را از دست میدهد تا پیش از قرار گرفتن در موقعیت سیاسی امکان ارزیابی خودمان و اطراف خودمان را به دست نمی آوریم به این معنا سیاست همواره با ترسیم و تولید جغرافیا هم بسته است؛ چراکه جغرافیا حدودی برای زندگی معلوم میکند. کسی که این چنین به سیاست و جغرافیا نگاه کند میتواند امکانات و حدود خودش را درک کند.